آریوآریو، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

آریو قشنگ روزگار من

تب و تنهایی

سلام گل پسرم چند وقته اینجا چیزی برات ننوشتم   مامان رو ببخش این روزها حال زیاد خوشی ندارم هفته گذشته روزهای بدی رو پشت سر گذاشتم ؛گرفتاری های زندگی بهم فشار آورده و از همه بد تر مریضی تو بود تب شدیدی داشتی اونم 4 روز و اصلا تبت پایین نمیومد و من چقدر تنها بودم میون همه اون مشکلات..... خدا رو شکر میکنم دوباره همه چیز آرومه؛تو حالت خوبه و خانواده کوچیک ما دور همن آریوی قشنگم دوستت دارم خیلییی زیاد ممنونم که مامان صدام میکنی تا تموم وجود غرق لذت بشه پسرکم دیگه کم کم داری آقایی میشی واسه خودت قدرت درکت خیلی بالا رفته و معنی حرفها رو میفهمی و عکس العمل نشون میدی حرف زدنت هم داره پیشرفت میکنه و کلمات رو زود یاد میگیری؛...
17 ارديبهشت 1392

اولین عید

پسر خوبم امسال اولین بهار و عید تو بود انشالله که 120 بهار رو با چشمهای قشنگت ببینی امسال چهارمین سالی بود که من تو خونمون هفت سین چیدم و امسال یه فرق خیییییلی بزرگ با سالهای قبل داشت اونم وجود نازنین تو کنار سفره بود       روز دوم فروردین هم رفتیم شمال خیلی هم خوش گذشت البته سوای غرغر های شما تو ماشین !!! ماهکم تو این سال جدید از خدا خواستم همیشه سالم و سلامت باشی و هر روز زندگیت پر از شادی باشه دوستت دارم عشق فسقلی من ...
6 فروردين 1392

نرم نرمک میرسد اینک بهار

سلام دُر دونکم امسال داره تموم میشه و من قشنگ ترین سال عمرم رو تجربه کردم امسال خدای بزرگم ,تو پاره وجودم رو به من هدیه کرد ,خدای مهربونم بهترین حس ,حس مادرانه رو تو وجود من گذاشت و  من لحظه لحظه پر میشم از این احساس قشنگ و  هر روز شکر میکنم خدا رو  بابت این نعمت الهی     پسرم ,عزیزم , امید زندگی من 9 ماه مثل باد گذشت وقتی به عکسهای چند ماه پیشت نگاه میکنم دلم تنگ میشه واسه اون روزها چه زود داری بزرگ میشی و من نمیخوام حتی ثانیه ای از دست بدم  این روزها رو پسرکم وقتی میای بغلم.وقتی با دوستهای کوچولت نوازشم میکنی ؛وقتی صورت نرمت رو میچسبونی به صورتم دنیا رو به من میدی ؛احساس دوست داشته شد...
29 اسفند 1391

خونه تکونی

سلام  یکی یه دونه من امروز اومدم از شیطونی هات بگم از وقتی که ایستادن رو یاد گرفتی فقط  دنبال اینی که دستت رو یه جایی بگیری و بیاستی از خواب هم که بیدار میشی اولین کارت اینه     کلا از نشستن خوشت نمیاد فقط دوست داری وایستی و هر چی دم دسته و دست بزنی ووووو همچنان   چند روزه که من خونه تکونی عید رو شروع کردم و فرش هارو هم دادم واسه شستن به همین خاطر کف خونه الان روفرشی و ملحفه پهنه و مدام باید مواظب تو باشم نخوری زمین  اما توی شیطون اینقدر منو اذیت کردی و همه جا دنبال من اومدی و هی خوردی زمین  که بابات مجبور شد این کارو بکنه باهات اینجا هم که اماده شدی...
3 اسفند 1391

مدلینگ

سلام نفسکم چند شب پیش یهو منو بابات حس عکاسیمون گل کرد و تو عزیز دلم رو کردیم مدل قربونت برم که گذاشتی چند تا عکس خوشگل بگیریم از روی ماهت       فردای همون شب هم بابات  عکس ها رو داد چاپ   و الان عکس های نازت زیبایی داده به خونه کوچولومون فسقلی  تا بهت میگم آریو عکسات کو سریع بر میگردی رو دیوار عکسات رو پیدا میکنی و با چشمات جوابم رو میدی منم   هر بار دلم برات ضعف میره و کیف میکنم قشنگ روزگار من  دوستت دارم خیییلی زیاد ...
18 بهمن 1391

تب

پسرکم 2 روز مریض بودی  تب شدید داشتی حال هیچ کاری رو نداشتی و فقط ناله میکردی عزیزم نمیدونی من چی کشیدم  کاش خدا همه دردهاتو بده به من خدا رو شکر که بهتر شدی       اینم از دندونهای قشنگت که به سختی موفق به عکس گرفتن شدم  فدای این 2 تا نقل بشم من عزیزم دوستت دارم زندگیم ...
12 بهمن 1391

جشن دندونی

سلام عزیز دل من مامان برات یه جشن دندونی  کوچولو گرفت قربون این برق چشمات     مامانی   ببخش اگه خیلی عالی نبود مهمونیت , دست تنها با وجود توی شیطون بلا همین قدر از دستم بر میومد چون خونه ما کوچولویه مجبور شدیم مزاحم مامان بزرگت (مامان بابا)بشیم و مهمونها رو دعوت کنیم اونجا   اولش هی بهونه میگرفتی و گریه میکردی ,خوابت میومد .یه کم که خوابیدی سر حال شدی و با ذوق به  کارهای دیگران نگاه میکردی این  عکس هم با چشم گریون قبل از خواب البته  در همون حال بازم دستت تو خوراکی هاست  اینجا بعد بیدار شدنه که شده بودی همون شیطونتک همیشگی اینم گیفتها ژله ...
7 بهمن 1391