آریوآریو، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

آریو قشنگ روزگار من

خوشگل موشگل من

پسرم این روزها مدام نگرانم نگران تو، از حادثه ها میترسم و این ترس باعث شده تو هم بیقرار بشی میترسم یک لحظه دستهای نرمت  رو ول کنم  اما لبخندت ...اون لبخند زیبات به من عشق به زندگی  میده کوچولوی دوست داشتنی من ،از خدا میخوام همیشه ی همیشه دلت شاد و نگاهت پر از امید باشه پسرکم اگه روزی اومد و من نبودم بدون همیشه عاشقت هستم حتی اگه نباشم دوستت دارم زندگی من     ...
27 شهريور 1391

آریوی واکسن زده

سلام عزیز دلم امروز رفتیم واکسن دو ماهگیت رو زدی . وای که قلبم هزار تیکه میشه وقتی گریه هات رو میبینم اولش داشتی بهم میخندیدی اما وقتی درد احساس کردی گریه  رو شروع کردی قشنگ روزگار من تو فقط بخند تموم گریه های دنیا واسه من فدای این نگاه مظلومت بشم   ...
4 شهريور 1391

بدون عنوان

آریوی نازم  اولین مسافرتت رو رفتی قربونت برم رفتیم سرعین کلی بهمون خوش گذشت البته تو اکثرا خواب بودی     ...
2 شهريور 1391

آریوی 5 کیلویی

 عزیزم با اومدنت زندگی من قشنگ تر شده یه نگات یه لبخندت حتی گریه هات  برای من طعم خوشبختی میده ازخدا میخوام تموم دردهای عالم رو به من بده اما تو یک دل درد ساده هم نگیری  عشقت رو با دنیا عوض نمیکنم  نفسم حالا شدی یه پسر تپلی 5 کیلویی و یه قد رشید 57 سانتی ...
24 مرداد 1391

بدون عنوان

پسر کوچولوی من تو 35 روزگی بازم برای کنترل بردمت دکتر وزنت شده 4200 قدت هم 54  اما نمیدونم چرا دکترت زیاد راضی نیست .آخه تو همش 2900 بودی به نظر من که کلی بزرگ شدی عزیزم جمعه خونه عمو ناصرت مهمون بودیم این خرس مهربون رو زن عموت بهت کادو داده عزیزکم دوستت دارم عزیز دوست داشتنی من ...
11 مرداد 1391

خوش اومدی

پسر کوچولوی من آریو عزیزم روز شنبه 3 تیر 1391 ساعت 14 تو بیمارستان الغدیر تهران توسط خانم دکتر عزیزی نژاد به دنیا اومد خیلی ظریف و کوچولو  با وزن 2900 و قد 48 سانتی متر پسرکم اومدنت قشنگ ترین اتفاق زندگی منه _________________________________________________________________ روز شنبه با بابا و خاله زهره رفتیم بیمارستان شدیدا استرس داشتم . قرار بود ساعت ١١ برم تو اطاق عمل اما چون اطاق عملها خیلی شلوغ بود تا ساعت ١:٣٠ منتظر موندم خاله زهره ات و بابات هم بیرون منتظربودن.ساعت یه ١:٤٥ رفتم تو اطاق عمل بیحس شدم و شما آقای گل ساعت ٢ به دنیا اومدی.صدای گریه ات رو که شنیدم دلم میخواست از شادی گریه کنم . وقتی هم پرستار آوردت پیشم و روی ...
11 مرداد 1391