تب و تنهایی
سلام گل پسرم
چند وقته اینجا چیزی برات ننوشتم
مامان رو ببخش این روزها حال زیاد خوشی ندارم
هفته گذشته روزهای بدی رو پشت سر گذاشتم ؛گرفتاری های زندگی بهم فشار آورده و از همه بد تر مریضی تو بود تب شدیدی داشتی اونم 4 روز و اصلا تبت پایین نمیومد و من چقدر تنها بودم میون همه اون مشکلات.....
خدا رو شکر میکنم دوباره همه چیز آرومه؛تو حالت خوبه و خانواده کوچیک ما دور همن
آریوی قشنگم دوستت دارم خیلییی زیاد
ممنونم که مامان صدام میکنی تا تموم وجود غرق لذت بشه
پسرکم دیگه کم کم داری آقایی میشی واسه خودت
قدرت درکت خیلی بالا رفته و معنی حرفها رو میفهمی و عکس العمل نشون میدی حرف زدنت هم داره پیشرفت میکنه و کلمات رو زود یاد میگیری؛بازی کردن با اسباب بازی هات رو که قبلا نگاشونم نمیکردی دوست داری مخصوصا اونایی که مربوط به هوشه بیشتر سرگرمت میکنه ولی از وقتی که یاد گرفتی اشیا رو تو دستت بگیری به موبایل و تلفن علاقه داشتی و همچنان این علاقه پابرجاست و مدام گوشی دم گوشته و داری الو میکنی یا اینکه میخوای برات آهنگ بذاریم تا باهاش برقصی
کلاماتی که تا الان میگی
مامان
بابا
جیزه
رفت
وای وای همراه با تکون دادن انگشت
بع بع (در جواب ببعی میگه)
باب (منظورت آبه)
چیه؟(وقتی یه چیز یا یه غذای جدید میبینی)
پر (وقت کلاغ پر بازی کردن)
تیش (منظورت جیشه وقتی میپرسم جیش کردی؟)
داااااااا (دالی)
ارسی(خرسی عروسکت)
به به (موقع خوردن غذا سرتم تکون میدی همراش)
دس (دست)
دَدَ
دیغ (داغ)
هر کجای خونه هم باشی تا صدات کنیم میگه بَ (بله)
چند تا کلمه نصفه نیمه دیگه هم بلدی که الان یادم نمیاد
خدایا خودت مراقب پسر کوچولوی من تو این دنیای بزرگ باش